- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شب عاشورا
امشب فـقط مـانـده برای ما برادر این دشت فردا میکند غوغا برادر با من نگو فردا چه خواهد شد که زینب میترسد از غمهای این صحرا برادر خار مغـیـلان بـیـابان جـمع کن تا فردا نگـردد جـمع با پـاهـا بـرادر راز و نـیـاز امشب تو فـرق دارد از غصهها میگوید این نجوا بردار میگویی از گودالُ خونُ و طاقتی نیست تا دیـدنـی ها بـشـنـوم حـتی برادر بـاور نـدارم زینتِ دوش نـبـی را سُمها کند هم سطح با شنها برادر درد فـراق تو بـرای کُـشـتـنـم بس دیگر چرا سر نیزه و سرها برادر از غارت خلخال و خون گوشواره چیزی نگویی بین مَحرمهـا برادر گفتی اسارت میروم، اینکه محال است! با غـیـرتی که دیـدم از سقا برادر وقـتی میان نـیـزهها گـم شد تن تو با نـالـهات راه مرا کـن وا بـرادر
: امتیاز
|
ترسیم مصائب شب عاشورا حسینی
امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر میشود فردا میان قتلگه در خون شناور میشود امشب به سقا بس سخن گوید ز سوز تشنگی فردا تمام بـاغ او لب تشنه پرپر میشود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شب عاشورا
در خـیـمـههـا صدای خـدایـا بلـنـد شد زیـنـب ز داغ مـاتـم فـردا؛ بـلـنـد شـد فـریاد وا حسین؛ ز اعـمـاق سیـنهاش تا گـشت با خـبـر ز قـضـایـا بلـنـد شد پرسید غـرق نالـه که آقا چه میشود؟ تکلیف زینبت شب فـردا چه میشود؟ سـجـاده بـاز کـردهای و نـاله میکُـنی باران شدی و تـوبۀ صد ساله میکُنی گاهی خروج میکنی از خیمه گاه خود خـیـره نـگـاه جـانب آن چـاله میکُـنی انگار این عمل؛ عمل دل بخواه توست این تکّه از زمین نکند؛ قتله گاه توست امشب فضای خیمه پُر از عطر سیب توست زینب اسیر گریه؛ ز حال عجیب توست حرفی بزن عزیز دل من که خواهرت مضطر ترینِ نـالـۀ امن یجـیب توست اشـکـت به مـن اجـازه آوازه مـیدهـد دل شورهام خبر ز غـمی تازه میدهد یک لحظه کن نظر به من زار و مضطرت آری مـنـم کـه زل زدهام در بـرابـرت از بس که محـو ذات خـداونـد اقـدسی اصلاً محل نمیدهی امشب به خواهرت از جان من عروج مکن روح پیکـرم حرفی مزن ز رفـتن خود؛ ای برادرم خون منِ ز خود شده را کم به شیشه کن زخم فراق؛ کم به دل خسته ریشه کن یا حرفی از جُدا شدن از خود مگو وَ یا با من مگو عـزیز دلم صبر پیـشه کن امشب دلـم اسیر ملال اسـت یا حسین من بیتو؛ عین فرض محال است یا حسین گــریــان تـریـن دیــدۀ دریــایـی تــوأم امشب اسـیـر غــصّـۀ فــردایـی تــوأم فردا ز بس كه حمله به جسم تو میشود مـن نـیـز نـاتـوان ز شـنـاسـایـی تـوأم گـفـتـی بـه نـالـه غـرق تمـنا نکن مرا زینب بـیـا و خـوب تـماشـا بکـن مـرا فــردا تـمـام پـیـکـر تو زخـم میشـود از پـای تـا دم سـر تـو زخـم مـیشـود اذنم دهی به صورت خود لطمه میزنم با من مگو که حنجر تو زخم میشود گفتی سری به روی تنت نیست بعد از این جز تکه بوریا کفنت نیست بعد از این
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام با خواهر در شب عاشورا
داری عقیله، خواهر من گریه میکنی آیـیـنـهٔ بـرابـر من گـریـه مـیکـنـی از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت خـیلی شبـیه مادر من گریه میکنی دل شوره میچکد ز نگاه سه سالهام وقتی کـنار دخـتر من گریه میکنی من از برای غربت تو گریه میکنم تو از برای حنجر من گریه میکنی امشب برای ماندن من نـذر میکنی فـردا برای پیکـر من گریه میکنی امشب نشـستهای و مرا باد میزنی فردا به جسم بیسر من گریه میکنی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در کوفه
این همه انگـشتها بالا ز چیست؟! روز روشن وقت استهـلال نیست روز روشن روی نی، وقت زوال کس ندیـده خـون بریـزد از هـلال ای تو خود قـرآن و زیـنب آیـهات ای من و مهمل خجـل از سایهات با سـرت شـمـع دلــم گــردیــدهای ســایـه بـان مـهــمـلـم گــردیــدهای تو به چـشم من بده از نـیـزه نـور من گـلـوی پـاره میبـوسم ز دور من نه آن هـستم که از پـای اوفـتم هـر چه آمد پیـش در هـم کـوفـتـم صبـر در مـوج بـلا رام من است بـحـرِ غـم در قـلـب آرام من است من به مقتل خصم را دادم شکست من گرفتم پیکـرت را روی دست من کـتک خوردم کـنـار پـیکـرت تـا کـنـم دفـع خـطـر از دخـتــرت این من این داغ تو این ظلـم عـدو گر سخـن با من نـمیگـویی مگـو ای مـسـیـح فـاطـمـه اعـجـاز کـن بـا یـتـیـم خـود سـخـن آغــاز کـن
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها
بانوی خیمهها غـم غربت به بر کشید یک کـوفه درد بر سر بار سفـر کشید او زنـده مـانـده بود ولی رنـج کـربـلا از کشتگـان کـرب و بلا بیـشتر کـشید در عرصهای که مسلخ ماه و ستاره بود کـبریت شامیان شد و تیغ سحـر کشید نقـاش عـاشقـان شد و با رنگ واژههـا یک نینوا زمین و زمان شعلهور کشید روشنگـرانه چهرۀ خورشید عـشق را از پشت ابـرهای سیاست به در کشید زینب زنیست مرد که مردان بیافـق تـا دور دست او نـتـوانـنـد پَـر کـشـیـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان با صدای خود مسخّـر کن تمام کـوفه را کوفه را هم کربلا کن؛ هم چنان قرآن بخوان گر چه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن گرچه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان تـا مـگــر آوای قــرآن تـو آرامــم کـنــد بر فراز نیزه، ای آرام جان قرآن بخوان تا که اسـلام تو را اهل زمین بـاور کنند ای امـام کـلّ اهـل آســمان قرآن بخـوان زادۀ مــرجـانـه دارد قـصـد آزار تـو را تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان صـوت قـرآن سر تو، سر بـلـندم میکـند تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان یـاد قـرآن پـدر کن؛ روی دست جـدّمـان وارث حیدر! تو هم نوکِ سنان قرآن بخوان آن چه دیدم مـادرم زهـرا برایم گفته بود این مصیبت را نمیکردم گمان؛ قرآن بخوان هرکه هرچه دارد از این خاندان دارد حسین تا به میثم هم دهی سوز نهان قرآن بخوان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها در کوفه
شناخت چشم ترِ عمّه این حوالی را شناخت تك تك این قـوم لا ابـالی را چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها ز یـادشان ببرد سفـرههای خـالی را هـنوز عـمّه برایم به گـریه میگوید حكایت تو و آن فصل خشكسالی را نمیشود كه دگر سمت معجرش نروی؟ به باد گـفـتهام این جـمـلۀ سوالی را عطش به جای خودش، كعب نی به جای خودش شكسته سنگ مـلامت دل سفـالی را دلـم برای ربـاب حـزیـنه میسـوزد گرفـته در بغـلـش كـودك خـیالی را شبیه مادرتان زخمیام، زمین گیرم بگو چه چاره نمایم شكسته بالی را؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
ای پـیـشـتـاز خـیـل شـهـیـدان کــربـلا ای کـوفـه با قـیـام تـو مـیـدان کـربـلا عـطـر تو مـیوزد به بـیـابـان کـربـلا دوم شـهـیـد در ره سـلـطـان کـربــلا! ای بـاغـبـان پـنـج گـل پـرپـر حـسـیـن در شهـر کوفه یـاور بـییـاور حسین! مـصباح پٌر فـروغ هـدایت تویی تویی دریای لطف و جود و عنایت تویی تویی آن کز حسین کرد حـمایت تویی تویی تـنهـاتـرین شهـیـد ولایت تـویی تـویی در مکتب حسین که خود رهبر تو بود اول سری که گشت بریـده، سر تو بود از کودکی «حسینحسین»ات شعار بود بر شـانـۀ عـقـیـل، دلت پـیـش یـار بود اسرار عـاشقی به رخـت آشـکـار بود قلبت به شوق دادن جان، بیقرار بود جـانـم فـدات باد که پـیـش از ولادتـت داده خـبـر، رسـول خـدا از شهـادتـت دشمن ز چارسو به سویت بست راه، تنگ از خون به ماه عارضت آخر زدند رنگ وز چنگ گرگها بدنت گشت چنگچنگ از بام بر سرت عوض لاله ریخت سنگ جاری چو خون پاک تو در جام آب شد آب از شـرارۀ لب خشـکـت کبـاب شد گفتی به «آبآب» چه میخواهی از لبم؟ آتـش بـگــیــر از عـطـش آتـش تــبــم من یـاد کـام تـشـنـۀ عـبـاس و زیـنـبـم گریان به آل فاطمه هر روز و هر شبم پیش از قیام کربوبـلا تشنه جان دهم تا بـر امـام خـویش تـأسّی نـشان دهـم در مـاتـم تـو آل پـیــمـبـر گـریـسـتـنـد چشم بتـول و احمد و حـیـدر گریستـند عباس و عون و قاسم و اکبر گریستند در موج خون دو بسمل بیسر گریستند در هـر دلی به یاد تو فـریـاد و آه بود حـتی حسیـن، یـاد تو در قـتـلـگـاه بود بر دخـتر تو چون خـبـر قـتل تو رسید اشک از دو دیده ریخت و آه از جگر کشید آن داغ دیـده قـصـۀ قـتـل تو را شنـیـد دیگـر سـر بـریـده مـیـان طـبـق نـدیـد هرچنـد ریخت خون دل از دیدۀ ترش زینب گرفت در بر خود همچو مادرش ای جـان عـاشـقـان شهـادت فـدای تـو از مـا سـلام بر سـر از تـن جـدای تو کـوفـه نـکـرد گریه اگر در عـزای تو اشک حسیـن ریخت به دامن برای تو «میثم» گـریست بـر بـدن پارهپارهات در قلب اوست زخم فزون از شمارهات
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
جان بر کف بازار توأم یوسف زهرا دلـبـاخـتـه دار تـوأم یـوسـف زهـرا هر سو بکشانند به هر کوچه تنم را در سـایـۀ دیـوار توأم یوسف زهرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
دیده به تیغ دوخـتم، تا مگر از دعـای تو تو نگه افکنی و من، سر فکنم به پای تو گه بدنم به عشق تو، کوچه به کوچه میرود گـاه سـر بـریـدهام گـریـه کـنـد برای تو
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه در عرفه
ای یوسف غریب به کنعـان نیامدی تـنـهـاتـرین مـسافـر دوران نیـامدی گـویـند بوی پیـرهنت می رسد ولی ما مانـده ایم و وعـدۀ خوبان نیامدی دارد هنوز نسل جوان پیر می شوند طولانی است قصۀ هجران نیامدی خضر انتظار لحـظۀ دیـدار می کشد یعـقـوب دهر بهر تو گریان نیامدی ایمان چو شعله ایست کف دست مومنین شـد سخـت آزمـایش ایـمـان نیامدی گاهی شکست حرمت والای اهلبیت گاهی شکست حرمت قرآن نیامدی قوم یهود، قـوم نجس، قـوم بچه کش در قدس و کعبهاند به جولان نیامدی آتـش به جـان امت اسـلام می زنـند هرجا که هست جمع مسلمان نیامدی دارند عـاشـقـان شما کشته می شوند ای پـاسـدار خـون شهـیـدان نیامدی خـون حـسین منتـظر انتـقـام توست زینب تو را صدا کند از جان نیامدی ای زائر غـریب حرمهـای اهل بیت محصور شد حریم تو جانان نیامدی ایـنـک اهـانـتـی به مقام خـلـیـل شد کـعـبـه اسـیـر فـتـنۀ طوفـان نیامدی ما را برای لشگـر خود انتخاب کن آمـادهایـم پـای تـو هـر آن نـیـامـدی با اهل روضه در عرفه وعده کردهای اینجا کسی نگـفـت پـریشان نیامدی میگـفت با عموی تو سالار کـربـلا رفتی ولی به خیمه ز میدان نیامدی
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه در عرفه
ای امیـر عـرفـه دست مـن و دامـانـت جان به قربان تو و گردش آن چشمانت ای امیر عـرفـه ذكـر لـبـت را قـربـان حال پر سوز و غم نیمه شبت را قربان ای امیر عـرفه روح مـنـاجـات تـوئـی مشعر و سعی و صفا مروه و میقات توئی ای امـیـر عــرفـه حــالِ مـنـاجـات بـده بر گـدای حـرمـت وقـت مـلاقـات بـده ای امیـر عـرفـه گـر چـه سـراپـا دردم گر بیائی به خـدا دور سرت می گردم ای امـیــر عــرفــه دیــدۀ پُــر آب بــده دل بـی تـاب مـرا با نـگـهـی تـاب بـده ای امیر عـرفه فـیض دمـت را قـربان دل دریـایـی لـبـریـز غـمت را قـربـان ای امیر عـرفه تـنگ غـروب است بیا سر زدن بر فقرا سرزده خوب است بیا ای امیر عـرفه حـاجـی زهـرا بـرگـرد جان زهرا دگر از خیمۀ صحرا برگرد ای امیر عـرفه خـنـده بـزن بر رخ من جـان زیـنـب بده روز عرفه پاسخ من ای امیـر عـرفـه! ذكـر مـدام است بـیـا كار این عـاشق دلخـسته تمام است بیا ای امیر عرفه دیدن رویت عشق است مردن امشب به خدا بر سر كویت عشق است ای امیـر عـرفـه جـان گـل یــاس بـیــا آخـر مجـلـس ما روضـۀ عـبـاس بـیـا ای امیـر عـرفـه در عـرفـاتـی امـروز یا كه در علـقـمـۀ شـاه فـراتـی امروز ای امیر عـرفه شرح بـده خود بر من سر عـبـاس كجـا ضرب عـمـود آهن!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
کیستم من؟ خونِ خونِ حضرت ربّ جلیلم دومـین قـربـانـی ثـارالله از نسل خـلـیـلم در به در، در کوچههای کوفه، عالم را دلیلم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
ای بـه شـهـیـدان خــدا پـیـشـتـاز سیـنـه به شمـشـیـر بلا کرده باز پـیـش قـدم از شـهــدای حـسـیـن کرده سر و جان به فـدای حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
ز بام کوفه میکنم تو را نظاره یا حسین! تو هم مرا نظاره کن به یک اشاره یا حسین! لحظه به لحظه دم به دم، مرگ دوباره دیدهام بس که رسیده بر تنم، زخم دوباره یا حسین!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
مـیـان كـوچـههـا مـرد غــریـبـی بـه لـب دارد نــوای یـا حـبـیـبـی به لب ذكر و به دیـده اشك دارد بـه دیـوار غـریـبـی سـر گــذارد دلـش پُـر از هـیـاهـوی غـریـبـی غـمـش كرده سیه روی غـریـبی تـك و تـنـهـا مـیـان شـهـر كـوفه زده غـربت به قـلب او شـكـوفـه بگوید با دل پُر خـون و پُـر درد حـسـیـن فـاطـمـه برگـرد برگرد در این كوفه نشانی از وفا نیست كسی اینجا طـرفـدار شما نیـست كسی اینجا سـراغـت را نگـیـرد مـگـر مـسـلـم بـرای تـو بـمـیـرد مـیـان كــوچـههـا تـنـهـای تـنـهـا پـریــشـانـم بـرایـت یـابـن زهـرا میا كوفه كه اینجا شهر كینه است تمام كوچههایش چون مدینه است مـیـان خــانــههـا راهــم نــدادنـد جــواب نـــالــه و آهــم نــدادنــد همه مهمان نوازی شان به سنگ است تمام كوچههایش تار و تنگ است میا كـوفـه كه پُـر از خـصم باشد در ایـنجـا سر بـریـدن رسم باشد میا كوفه كه شهری بی فروغ است دكان نیزه سازی شان شلوغ است سفـیـرت را نمیخـواهـند برگرد مـرا بـنـگـر اسـیـر بـنـد بـرگـرد لـبـم خـونـی و دنـدانـم شـكـسـتـه دو دستم را عدو در كوچه بسته شـده پـاره ز نـیــزه جــامــۀ مـن ز سـر بـرداشـتـنـد عـمـامـۀ مـن در اینجا هیچكس حامی ما نیست كسی با تو در اینجا هم نوا نیست ولـی با ایـنـهـمـه تـنـهائی و غـم نـیاوردم به ابـرو لحـظـهای خـم روم بر پای دار خویش سرمست اگر خشنود میگردی تو عشق است پـریـشـانم پـریـشـان و پـشـیـمان چرا گـفـتم بیا كـوفه حـسین جان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
سالار کـاروان پُـر از یاسمن، حـسین جمع صفات و خـاتمۀ پنج تن، حـسین دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین کـم در مـیـان کـوفـه عــذابـم نـدادهانـد بـا کـام تـشـنـه گـشـتـم و آبـم نـدادهانـد از بس که بین کـوچه جـوابـم ندادهاند دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین با تـیغ و نیزه بال و پرم را شکستهاند دندان و کـام شعله ورم را شکـستهاند از پشت بـام فـرق سـرم را شکستهاند نامردی است مسلک شان غالبا حسین شـام بـلـنـد غـفـلت شان سـر نمیشود چیـزی برایشان زر و زیور نمیشود این جا دلی برای تو مضطر نمیشود برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین دیگـر بـریـدم از دل تـاریک کـوفـیان از کوچههای خاکی و باریک کوفیان جـان رقـیهات نـشـو نـزدیک کـوفـیان چون میدرند از بـدنت پیـرهن حسین بایـد نـظـر به قـامـت آب آورت کـنـی فکـری برای تـشنگـی اصغـرت کـنی قدری نظاره بر جگـر خواهـرت کنی شاه غریب گشته و دور از وطن حسین این جا نمک به زخم عـزادار میزنند زن را برای درهـم و دیـنـار میزنـند طـفـل اسـیـر را سـر بـازار میزنـنـد غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین میترسم این که بین بیابـان رها شوی بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی غارت شوی و با تن عریان رها شوی برگـرد تا رها نـشـوی بی کـفن حسین ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود یا از فـراز نـیـزه سـری واژگون شود گـودال قـتـلـگـاه اگر غـرق خون شود ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
میرفتم و گـدازه صفت میگـداختم تا دیـدهام یـکـایـکـشـان را شـناخـتم رد گشتم از صف صدقات و نگاهها در هر ردیـف قـافـیهها را نـبـاخـتم معـمـار تـازیـانۀ کـوفی خراب کرد هر خـانۀ امیـد که با اشـک سـاخـتم گرچه غریبه وار مرا خیره میشدند بـاور نمیکـنی! همه را میشنـاخـتم دیدم که نعل تازه به هر خانهای زدند با اسب خطبه بر سر آن قـوم تاختم حتی صدای بغض جرس هم شکسته شد با ضربهای که همهمه شان را نواختم
: امتیاز
|
مصائب اهل بیت علیهم السلام در کوفه
سـلام ای عـمـۀ سادات زینب کـتـاب مـحـکـمُ الایـات زینب سلام ای نقـش ایـمان پیـمـبـر تـجـلّــی گـاه قــرآن پـیــبـمـر سلام ای دخـتـر خـیـرالبـریّـه شکـوه خـطـبـههای حـیـدریّـه سلام ای دومین زهرای اسلام حـدیث قـدسی و قـرّای اسلام تو زینب، زِیـن بابایی عـقـیله یقین دارم چو زهرایی عقـیله تـو عِـیـنُ الله ثـارُالله هـسـتـی چراغ شب فـروز راه هـستی تویی که یک زن اما شیرمردی تو ثابت کردهای مـرد نبردی خـدایـی که عـلـمـدار آفـریـده عـلـمـداری شـبـیـه تـو نـدیـده تو هم بر این علم حساس بودی حسین و اکبر و عـباس بودی تو با آن ذوالفـقار خطبههایت شکوه و اقـتـدار خـطبههـایت اگرچه خویشتن را پیر کردی تمام کـوفه را تسخـیـر کردی زِ هُـرم خـطـبۀ تو ماه لـرزید دل سـنـگ عـبـیـدالله لــرزیـد دلـش لـرزیـد، امّا بیحـیا بود عُبِیدِ کفـر و زشتی و زنا بود حرم را خارجی میخواند، ملعون! میان کوفه میچرخاند، ملعون! در این کوفه دل خیرالنّسا سوخت قمرها بر فراز نیزهها سوخت در این کوفه تو را گریان نمودند سـوار نـاقـۀ عـریـان نـمـودند در این کوفه تو را آزار دادند نـشـان مـردم اغــیــار دادنــد نگاهت را به نیزه مات کردند برایت پـارچه خیـرات کردند
: امتیاز
|
مناجات با امام و مصائب اهل بیت در کوفه
ما آب از دو دیـدۀ گـریـان گـرفـتـهایم از سـفـرۀ شـماست اگـر نان گرفـتهایم روزی ما به دست شما میخورد رقم پس رزق را ز دست کریمان گرفتهایم از عشق های بیسر و سامان گذشتهایم با عشقِ روضههاست که سامان گرفتهایم عـالِـم زیـاد هست که کـافـر کـند مـرا از دست روضه خوان تو ایمان گرفتهایم مـا مُــردۀ گـنـاه و گـنـاهـی نـداشـتـیـم تو آمـدی و از نـفـست جـان گرفـتهایم دردی به جز تو نیست دوایی به جز تو نیست بـا درد آمـدیـم که درمــان گـرفـتـهایـم شرمـنـدهایم از غـمـتان جـان نـدادهایـم مشکـل چه بود اینقـدر آسان گرفـتهایم دل سنگ بودهایم و کویری دو چشممان هـمراه زخـمهـای تو بـاران گرفـتهایم ************* با سایۀ سرت سـرِ مـا گـرم شد أخا... تا کـوفه روی سر، مـه تابان گرفتهایم إحـیـا گـرفـتهایم هـمه با سـرت حسین بر روی سر ببین همه قـرآن گرفتهایم
: امتیاز
|